این هم مطلبی که در نشریه چاپ شده بود بدون سانسور
نویسنده : ایدین سیارسریع
دیروز همین جوری مشغول طی طریق در اطراف میدان گلدون نوشهر (!) بودم که ناگهان پرایدی سفید رنگ از کنار اینجانب بوق زنان رد شد ... اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم تا اینکه صدایی از پشت شنیدم : در واقع ! چطوری فلانی ؟! رویم را که برگرداندم ابتدا یک سبیل دیدم بعدش متوجه شدم آن سبیل آقای احسان بوده و من دچار خنده فراوان (حاصل از شادمانی!!) شدم ! و گفتم بد نیست که حالا شعری بگیم من باب کرامات استاد مسلم فیزیک (اون موقع هم که راجع به رضاپور می نوشتیم به ایشان استاد مسلم فیزیک می گفتیم ! )
تویی جانا تویی احسان که این سان / بکردی گرد و خاک اینجا فراوان
رشد تو پیشرفت تو تدریس بیستت / کرده انگشت به دهان پیر حسابان
آری انگشت به دهان پیر حسابان / آری آن رضوان ما آن جان جانان
به یک دم به هدایت می دهی تو / نور الطافت به مغز ما شتابان
این چنین با دست تو با آن اشارت / چقدر شارش می شد بارها فراوان !
گرچه تند می تدریسیدی این اواخر / دست به سر می کردی ما را نقطه کوبان
«به واقع» قاصرم از هر بیانی / به ناچار سر گذارم به بیابان
همه دلتنگ تو با خاطراتت / چراغیان ، رضا ، آیدین و پیمان !
آرایه ها
پیر حسابان : استعاره از کسی که حسابان را بخورد ! کسی که پیر حسابان را به در آورد ! در اینجا مقصود آقای رضوانی است !
می تدریسیدی : فعل جدید ! تدریس می کردی ... ماضی استمراری از فعل تدریسیدن ! پسسسسر !
نقطه کوبیدن : کنایه از عجله داشتن ... شما فرض کنید معلم هستید و سر کلاس تشریف دارید ! کسی منتظرتان است و دائم بوق می زند ... آنگاه شما مجبورید که گچ را موقع نقطه گذاشتن اینقدر در تخته بکوبید و حرصتان را سر تخته خالی کنید و زیر لب بگویید : اینا عجب سیریشی هستن ! برید گمشید بیرون دیگه !